در یک روز سرد اسفندماه 1402، مردی جوان با گامی لرزان و چهرهای آشفته وارد دفتر روانشناس شد. هنگامی که روی صندلی نشست، اشکها از چشمهایش جاری بود و صدایش از درد و استیصال میلرزید. او با صدای گرفته و قلبی شکسته شروع به گفتن داستان زندگیاش کرد:
"هشت سال پیش با همسرم ازدواج کردم و به نظر میرسید زندگی مشترکمان پُر از شادی و آرامش باشد. دو فرزند داریم، یکی 6 ساله و دیگری 2.5 ساله. اما چند هفته پیش، وقتی به طور اتفاقی متوجه شدم همسرم با مردی به نام خسرو رابطه پنهانی دارد، تمام دنیا بر سرم خراب شد."
او ادامه داد که خسرو مدیر یک شرکت خصوصی بود که به محل کار همسرش میآمد و حتی گاهی به خانهشان هم میرفت. "اولش سعی کردم نادیده بگیرم و فکر کردم شاید فقط یک اشتباه کوچک باشد. اما بعد وقتی فرزندمان شباهت عجیبی به خسرو پیدا کرد، قلبم به شدت شکست و تصمیم گرفتم حقیقت را کشف کنم."
او با ناراحتی به روانشناس گفت که آزمایش DNA انجام داده و نتیجه، دنیا را بر سرش خراب کرده است: "وقتی جواب آزمایش آمد، فهمیدم که من پدر فرزندانم نیستم. حقیقتی که حتی تصورش را نمیکردم، به من شُک وارد کرد. حالا هیچ چیز در زندگیام به همان شکل سابق نیست."
روانشناس با دقت به او گوش داد و با لحنی آرام و همدلانه گفت: "این یک بحران بسیار بزرگ برای شماست. طبیعی است که احساسات شما به هم ریخته باشد و سردرگم باشید. این احساسات معمولاً در چنین شرایطی به وجود میآیند."
مرد جوان در ادامه بیان کرد که بعد از آنکه شکایتش را ثبت کرد و تحقیقات پلیس آغاز شد، حقیقت تکاندهندهای برای او آشکار شد. همسرش، مریم، توضیح داده بود که از ابتدا به دنبال فرزند دار شدن بوده، زیرا همسرش مشکل پزشکی داشته و نمیتوانسته بچهدار شود. "او گفته بود که چون خسرو مردی باهوش است، از او خواسته بود تا به روش لقاح مصنوعی به او کمک کند. اما من نمیتوانم این توضیحات را بپذیرم. من فکر میکردم خانوادهام سالم و بیعیب است، اما حالا همهچیز به هم ریخته است."
روانشناس گفت: "شما در حال عبور از یک بحران شدید عاطفی هستید که میتواند به احساسات پیچیدهای مانند خیانت، شک، بیاعتمادی و درد منجر شود. این احساسات کاملاً طبیعی هستند، اما باید به یاد داشته باشید که مهمترین موضوع، سلامت روانی شما و فرزندانتان است."
او ادامه داد از همسرش طلاق گرفته است، اما اکنون با یک سوال بزرگ روبروست: "چطور به فرزندانم توضیح بدهم که آنها در حقیقت فرزند من نیستند؟ آیا باید حقیقت را بگویم یا نه؟ این احساس که نمیدانم چه باید بکنم، مرا آزار میدهد."
روانشناس با تأکید بر اهمیت روند بهبودی گفت: "اولین قدم این است که به خودتان اجازه دهید که غم و درد را تجربه کنید. شما باید این احساسات را از خودتان بیرون کنید تا بتوانید آرامش پیدا کنید. بعد از آن، مهم است که برای فرزندانتان تصمیمی سالم بگیرید. آنها باید در یک محیط امن و آرام بزرگ شوند و درک کنند که تغییرات در زندگی خانوادگی میتواند به آنها آسیبی نرساند. شما باید به دنبال راههایی باشید که به فرزندانتان محبت کنید و به آنها امنیت عاطفی بدهید."
روانشناس ادامه داد: "مهم است که در این بحران به جای تمرکز بر انتقام، به سلامت روانی خود و خانوادهتان فکر کنید. درک کنید که این اتفاقات خارج از کنترل شما بودهاند و شما میتوانید از این مرحله به عنوان فرصتی برای رشد و بهبود استفاده کنید. لازم است که از حمایتهای روانشناختی و مشاورههای دیگر برای بهبود وضعیت روانی خود بهره ببرید."
مرد جوان در این لحظه سرش را پایین انداخت و با صدای گرفته گفت: "چطور میتوانم این درد را فراموش کنم؟"
روانشناس پاسخ داد: "فراموش کردن ممکن نیست، اما میتوانید یاد بگیرید که با این درد زندگی کنید و آن را به عنوان یک قسمت از سفر زندگیتان بپذیرید. مهم این است که شما به خودتان اجازه دهید تا احساساتتان را پردازش کنید، سپس از آن تجربیات برای رشد و بهبود خود استفاده کنید. این یک مسیر طولانی است، اما با حمایتهای لازم میتوانید دوباره قدرت خود را پیدا کنید."
مرد جوان با کلماتی پر از امید گفت: "میدانم که باید به خودم فرصت بدهم، اما هنوز این حقیقت برایم سخت است."
روانشناس با لبخندی مهربان گفت: "شما در حال عبور از یک فرآیند پیچیده هستید، اما همیشه میتوانید به جلو نگاه کنید و از این بحران، به عنوان فرصتی برای ساختن یک زندگی جدید و سالمتر استفاده کنید."
برای ورود به صفحه اینستاگرام کلیک کنید.تمام مطالب سایت اختصاصی و توسط تحریریه خط سلامت تولید شده است، استفاده با ذکر منبع و لینک دهی بلامانع است