
زندگی زناشویی ، جادهای است پیچیده که با همدلی ، اعتماد و احترام متقابل میتوان در آن قدم گذاشت. اما وقتی روابط بر پایهٔ مسائل سطحی و فشارهای بیرونی بنا شوند، به راحتی میتوانند از مسیر درست منحرف شوند.
به گزارش خط سلامت داستان این زن جوان، حکایت از عشقی دارد که در دام توقعات بیجا، مقایسههای بیپایه و فشارهای روانی خانواده گرفتار شد. این تجربه، نه تنها زندگی او را تحت تاثیر قرار داد، بلکه نشاندهندهٔ یک انتخاب ناآگاهانه است که به تدریج از هم پاشیده و به سرابی تبدیل شد که هیچگاه به واقعیت نرسید.
عشق یا سراب؟
سایههای شب بر پنجره اتاق نشسته بود، اما دل زن جوان از روزها پیش تاریک شده بود. چشمانش به عکسهای روی تلفن همسرش خیره ماند. دخترانی با لبخندهای مصنوعی، آرایشی بینقص، لباسهایی شیک و اندامی تراشیده. قلبش فشرده شد. دیگر این تصاویر برایش تازگی نداشتند. مادرشوهرش همیشه در فرصتی مناسب، گوشی را دست پسرش میداد و با لبخندی تحقیرآمیز میگفت: "ببین این دختر چقدر خوشگل و باکلاسه! چرا اینا رو از دست بدی؟"
گذشتهای که آینده را رقم زد
زن، ۳۲ ساله، با بغضی که گلویش را میفشرد، داستانش را برای مشاور بازگو کرد. او از کودکی در پناه محبت بیدریغ پدرش بزرگ شده بود. "گل سرسبد" و "آلبالو" نامهایی بودند که پدرش برایش انتخاب کرده بود، اما یک روز، همهچیز با مرگ او فرو ریخت. حس تنهایی، خلأیی که دیگر پر نمیشد، و رؤیایی که به یک ازدواج عجولانه ختم شد.
سیروس، مردی که از یک شکست عشقی بیرون آمده بود، برای او حکم قایقی را داشت که میتوانست از طوفان تنهایی نجاتش دهد. اما چه کسی میدانست که این قایق، کف شکستهای دارد و خیلی زود، او را در میان امواج بیرحم زندگی غرق خواهد کرد؟
دشمنی که خانواده نام داشت
از همان ابتدا، نگاههای سرد مادرشوهرش را حس کرده بود. او زن ایدهآل پسرش نبود. خانواده سیروس دختری با جایگاه بالاتر، زیبایی خیرهکننده و موقعیت مالی عالی را برایش میپسندیدند. پس با بیرحمی تمام، جنگ روانی را آغاز کردند.
"عروس نباید از پسرمون بالاتر باشه، ولی حداقل باید یه چیزی داشته باشه که بهش افتخار کنیم!"
عروس جدید، هیچ نداشت. نه ثروتی، نه موقعیت اجتماعی خاصی، و نه آن زیبایی اغراقشدهای که در چشم خانواده همسرش ارزش به حساب بیاید.
فرسایش روانی در زندگی مشترک
کمکم، سیروس هم تغییر کرد. دیگر آن مرد عاشقپیشه نبود. برای کوچکترین اختلاف، قهرهای طولانی میکرد. جواب تلفنهایش را نمیداد. مادرش مدام در گوشش میخواند: "زن باید بلد باشه شوهرشو نگه داره، اگه نمیتونه، مقصر خودشه!"
زخم زبانها، مقایسهها، نیش و کنایهها، همه و همه او را به زنی تبدیل کرده بودند که دیگر خودش را در آینه هم دوست نداشت. آیا واقعا مشکلی داشت؟ آیا آنها راست میگفتند و او زن بیارزشی بود؟
فروپاشی یک رؤیا
در نهایت، کار به دعواهای شدید و حضور در کلانتری کشید. سیروس با خونسردی جملهای را بر زبان آورد که آخرین میخ را بر تابوت زندگی مشترکشان کوبید: "مهریهات رو ببخش تا بتونی برگردی خونه. شاید بتونیم ادامه بدیم."
اما این دیگر عشقی نبود که برایش جنگیده بود. بلکه سرابی بود که چشمانش را کور کرده بود.
تحلیل روانشناسی
روابط زناشویی سالم بر پایه احترام متقابل و حمایت عاطفی بنا میشود. اما در این ماجرا، چندین عامل مخرب قابل مشاهده است:
عدم استقلال عاطفی و روانی همسر: سیروس، به عنوان مردی که از یک ازدواج ناموفق خارج شده بود، همچنان تحت تأثیر نظرات خانوادهاش قرار داشت و نتوانست نقش یک شریک حمایتی را ایفا کند.
دخالت خانواده همسر: دخالتهای مداوم مادرشوهر باعث فرسایش اعتمادبهنفس زن شد و رابطه را به سمت نابودی کشاند.
مقایسههای مخرب: مقایسه همسر با زنان دیگر، عزتنفس او را تخریب کرد و احساس عدمکفایت را در او پرورش داد.
عدم مشاوره پیش از ازدواج: اگر زن و شوهر قبل از ازدواج، شناخت بهتری از باورها و خانوادههای یکدیگر داشتند، میتوانستند تصمیمات آگاهانهتری بگیرند.
نتیجهگیری
ازدواج، یک انتخاب احساسی صرف نیست. شناخت، همکفو بودن، استقلال روانی و احترام متقابل، چهار ستون اصلی یک زندگی پایدارند. این زن، قربانی انتخابی ناآگاهانه و عشقی هیجانی شد که چشمانش را بر واقعیت بست. اما آیا این پایان راه است؟
نه! بلکه درسی است که باید به او قدرت ببخشد تا از نو برخیزد، خود را باز یابد و زندگیای را بسازد که در آن، اولویت اولش خودش باشد، نه تأیید دیگران.
برای ورود به صفحه اینستاگرام کلیک کنید.تمام مطالب سایت اختصاصی و توسط تحریریه خط سلامت تولید شده است، استفاده با ذکر منبع و لینک دهی بلامانع است