وقتی کودکی در محیطی بزرگ می شود که عشق و حمایت عاطفی غایب است، ذهن او برای بقا به راه های دفاعی پیچیده ای متوسل می شود. یکی از این دفاع ها، تبدیل غم به خشم است. پژوهش های روان تحلیل گرانه نشان می دهد بی توجهی دوران کودکی می تواند در بزرگسالی به شکل کنترل گری، کمال گرایی یا انفجارهای خشم ظاهر شود. در واقع، خشم نه دشمن، بلکه پیامی است از روان که می گوید: من هنوز از آن درد قدیمی نگذشته ام.
به گزارش خط سلامت غفلت در دوران کودکی می تواند فرد را از نظر احساسی بی دفاع بگذارد و باعث شود تمام عمر از این ترس رنج ببرد که مبادا دوباره بی دفاع شود. خشم در چنین شرایطی، اغلب شکلی جابجا شده از غم است؛ غمی که هرگز مجالی برای ابراز نداشته است. روانشناسی این پدیده توضیح می دهد چرا کنترل و کمال گرایی می تواند جای احساس امنیت را بگیرد و چگونه در بزرگسالی، خشم تبدیل به زبانی برای ابراز دردهای ناگفته می شود.
والدینی که از والد بودن امتناع کردند
احساس مکرر ناکامی و سوء استفاده «کلر» از دوران کودکی آغاز شد؛ در راهروهای طولانی آپارتمانی که همیشه خالی بود. پیش از ورود به دبستان، بیشتر اوقات در خانه خانواده هایی می گذراند که والدینش برای مراقبت از او به آنها پول می دادند. از همان زمان، او اغلب تنها در خانه می ماند چون والدینش ادعا می کردند باید سخت کار کنند تا «هزینه های زندگی او» را بپردازند. به گفته آنها، کلر «بیش از حد دردسرساز» بود؛ اما در واقع، این بهانه ای برای فرار از مسئولیت بود. آنها نه مشغول بودند، نه ناتوان بلکه بی میل به والد بودن بودند.
کلر هر روز شاهد بود هم کلاسی هایش دست در دست والدینشان به مدرسه می رفتند، در حالی که خودش تنها قدم می زد. در خانه، خودش برای خود غذا درست می کرد و منتظر بزرگسالانی می ماند که هیچ وقت بازنمی گشتند. شب ها تا دیر وقت بیدار می ماند، در سکوتی سنگین و پر از امید خام به بازگشت والدینش. اما آنها برعکس عمل می کردند: عمداً تا نیمه شب بیرون می ماندند تا با او روبه رو نشوند.
وقتی کلر از مادرش کمک می خواست، پاسخ در بسته اتاق بود. صدایی از پشت در می آمد: مزاحمم نشو! خودت باید یاد بگیری! گاهی ساعت ها روی زمین سرد جلوی در می نشست، در حالی که در ذهنش بارها و بارها برای اشتباهی که نمی دانست چیست، عذرخواهی می کرد.
روزی که مادرش مهمان داشت، کلر ۱۱ ساله جلو آمد و پرسید آیا می تواند ناهار بخورد. مادرش گفت: «برو کنار.» کلر گفت: داری نادیده ام می گیری . این آزاردهنده است. مادرش در برابر مهمانان، سیلی محکمی به صورت او زد. اتاق در سکوتی سنگین فرو رفت؛ سکوتی که برای کلر به اندازه ی یک قرن طول کشید. او به اتاقش دوید، زیر پتو پنهان شد و گریه کرد اشک هایی که چنان فراوان بودند که بالش از غم او زنده به نظر می رسید.
مادرش، که به نوعی از بی مسئولیتی خود آگاه بود، گاهی حرف هایی می زد تا احساس قدرت کند و گناه را پنهان سازد. مثلاً می گفت: می دانی کلر، آدم راحتی نیستی. کنار آمدن با تو سخت است. مردم از معاشرت با تو لذت نمی برند. یادت باشد . تو فقط یک دختر معمولی هستی، ظاهر خاصی هم نداری.
تولدهای کلر نیز تفاوتی نداشت. مادرش می گفت: روز تولدت درباره تو نیست، درباره من است. روزی که من به تو زندگی دادم. این جمله به او آموخت که نیاز به مراقبت، شرم آور است و وجودش باری بر دوش دیگران است.
پدرش تقریباً هرگز حضور نداشت. وقتی هم بود، با وانمود به «مشغول بودن» از ارتباط طفره می رفت. یک بار که به اشتباه تنها با او در خانه مانده بود، کلر کوچک یک اسباب بازی به او تعارف کرد تا بازی کنند، اما پدر فوراً به مادر زنگ زد و گفت: نمی دانم با او چه کنم. لطفاً زود برگرد! همان لحظه در ذهن کلر حک شد: دستی کوچک دراز شده، و بزرگسالی که در بی تفاوتی عقب می کشد. از آن پس، احساس مسئولیت او نه فقط برای خودش، بلکه برای تعادل عاطفی دیگران هم شکل گرفت.
اندوهی که هرگز نامی نداشت
هیچگاه محیط زندگی کلر امن نبود تا بتواند احساساتش را تجربه کند. برای سوگواری به امنیت نیاز است . چیزی که او نداشت. پذیرفتن غم یعنی روبه رو شدن با حقیقت تنهایی و این برای کودکی بی پناه بیش از حد خطرناک بود. پس ذهنش اندوه را در خود حبس کرد و آن را با چیزی جایگزین کرد که قوی تر به نظر می رسید: خشم.
خشم، تنها احساسی بود که می توانست اجازه بروز داشته باشد؛ چون بر خلاف غم، او را در حالت کنش و کنترل نگه می داشت. خشم، زره محافظش شد.
این همان پدیده ای است که «نظریه کنترل و تسلط» توضیح می دهد: گریه در پایان خوش، یعنی فقط وقتی احساس امنیت کنیم، به خود اجازه می دهیم اندوه یا شادی واقعی را تجربه کنیم. اشک ها نه از درد کنونی، بلکه از رهایی احساسی سال ها سرکوب شده می آیند . احساساتی که در زمان وقوع شان بیش از حد خطرناک بودند.
برای کلر، غم در کودکی غیرممکن بود، زیرا هیچ مراقبی وجود نداشت که شاهد دردش باشد. سوگواری یعنی پذیرش اینکه چقدر بی پناه بوده، و این برای او غیرقابل تحمل بود. بنابراین روانش دست به دفاع زد: غم را با کارایی جایگزین کرد، ناتوانی را با نظم، و درماندگی را با دقت اخلاقی.
توهم توانایی مطلق
در ۱۸ سالگی، کلر زادگاهش را ترک کرد و برای تحصیل به لندن رفت. در واقع، این فرار بود . گریزی از حس درماندگی و ناامیدی دوران کودکی. در شهر بزرگ، احساس بی پناهی اش عادی تر شد؛ چرا که در میان میلیون ها جوان درگیر بقا، این حس پنهان می ماند.
او در دانشگاه آموخت امنیت یعنی خودکفایی. در درس ها برتر بود، چون توانایی اش برایش سپر محافظتی بود. استادان از دقتش تمجید می کردند و همکلاسی ها روی او حساب می کردند. به مرور، او تبدیل شد به «فرد قابل اعتماد» کسی که همیشه راه حلی دارد.
اما همین توانایی، به آهنربایی برای وابستگی دیگران تبدیل شد. افراد آسیب پذیر یا آشفته به سمتش جذب می شدند، انگار می توانست نجاتشان دهد. ابتدا، این حس برای کلر آرامش بخش بود؛ گویی دیگر آن کودک بی دفاع نیست. اما با گذر زمان، دلخوری در وجودش شکل گرفت. همکاران جوان پروژه های ناقص شان را به او می سپردند. دوستانش در بحران های شخصی به سراغش می آمدند و به جای راه حل، نجات می خواستند. انگار شفافیت و توان او می تواند آشفتگی شان را از بین ببرد.
کلر، در آغاز، به صورت غریزی پاسخ می داد همان واکنشی که روزی باعث شده بود رنج والدینش را تسکین دهد. این رفتار برایش موقتاً احساس امنیت می آورد، توهمی از هماهنگی که می توانست مانع طرد شدن شود. اما هر درخواست تازه، زخمی قدیمی را دوباره باز می کرد: «باز هم باید همه چیز را جمع کنم؟»
افرادی که زمانی او را قابل اعتماد می دیدند، حالا همان حس قدیمی در او زنده می کردند: چرا همیشه باید من تاوان بی نظمی دیگران را بدهم؟
در واقع، مهارت و نظم او تبدیل به «دعوت ناخودآگاه» برای جذب افرادی شده بود که آشفتگی شان بازتاب گذشته خودش بود. در عمق این رفتار، آنچه روان کاوان از آن با عنوان توهم توانایی مطلق یاد می کنند نهفته است .
در کودکی، این توهم نوعی خیال بقاست نوزاد باور دارد با فکر یا اراده اش می تواند جهان را تغییر دهد. اما در بزرگسالی، این احساس به شکل کمال گرایی اخلاقی بازمی گردد: اگر همیشه منظم باشم، هیچ چیز بدی رخ نمی دهد.
وقتی این توهم فرو می ریزد خشم فوران می کند. نه از شکست کار، بلکه از شکستن پیمانی نانوشته با امنیت. در واقع، خشم او فریاد روانی در برابر بی دفاعی دوباره است.
برای ورود به صفحه اینستاگرام کلیک کنید.تمام مطالب سایت اختصاصی و توسط تحریریه خط سلامت تولید شده است، استفاده با ذکر منبع و لینک دهی بلامانع است